ناشناس ( تحصیلات : دبیرستان ، 17 ساله )

سلام دختری 17 ساله هستم به دلیل اینکه داییم سرپدرم و مادر را کلاه گذاشت مادر من طلاق گرفت و چون فکر میکنه تقصیر پدرمه طلاق گرفت با اسرار من مادرم با ما زندگی می کرد تا وقتی که مادرم به بهونه قرض هایش یه کار در تهران پیدا کردورفت هرچه التماسش کردم به حرف من گوش نداد و تهران رفت چند باریم که گوشی اش را چک کردم دیدم با مردی دیگر پیام می دهد هر روزش التماسش میکنم تا حداقل پیش من باشد ولی به حرفم گوش نمی کند هرروز گریه میکنم دیگه تحمل تنهایی رو ندارم بخاطر همین درس هامم خوب نمی تونم بخونم از طرفی دیگر کسی رو که دوسش دارم من را دوست ندارد واین غمم را بیشتر می کند میشه کمکم کنین


مشاور (علی محمد صالحی)

با عرض سلام و احترام.
واقعا برای یک دختر در سن و سال شما، تحمل این شرایط سخته و هرکسی باشه از جهت روحی تحت فشار قرار میگیره و اذیت میشه. بهرحال بزرگترها هم گاهی اشتباهات بزرگی انجام میدن، و نزدیکانشون بخصوص فرزندانشون از این اشتباهات یا کم تحملی اونها، آسیب میبینن؛ و در زندگی هر فرزندی احتمال اینکه این مسائل پیش بیاد وجود داره، و این مسائل در زندگی گریزناپذیره، ولی نکته مثبتی که وجود داره اینه که اولا گذشت زمان خیلی از مسائل رو درست میکنه، یا حداقل گذشت زمان تحمل سختیها رو برای ما راحتتر میکنه، شاید دیگه زندگی شما دیگه به حالت سابق برنگرده اما در واقع جدایی پدر و مادر شما نقطه عطفی در زندگی شماست و زندگی شما رو به دوره قبل از جدایی پدر و مادرتون، و دوره بعد از جدایی تقسیم میکنه، و این به این معناست که، با وجودی که شما هنوز در اواخر نوجوانی و ابتدای جوانی هستید، ولی زودتر از موعد  به بلوغ شناختی و اجتماعی خواهید رسید و میبایست روی پای خودتون بایستید و به خودتون تکیه کنید. به تعبیر دیگه این شرایط کنونی برای شما همچون یک دست انداز نسبتا بزرگه که برای رشد، بلوغ و تکامل باید از این دست انداز به سلامت عبور کنید. برای گذشتن از این دست انداز پیش رو، باید توجه کنید که هر قدر هم که این مسائل بزرگ بنظر برسن باز هم شما میتونید برای حل اونها تلاش کنید و به سلامت از این مرحله عبور کنید و علاوه بر گذشتن از این دوره، به رشد و شکوفایی عقلی و اجتماعی هم برسید. در هر حال من چند توصیه به شما میکنم امیدوارم که مفید باشه:
نکته اول، همانطور که اشاره کردم شما مطمئن باشید که گذشت زمان، تحمل خیلی از مسائل رو راحتتر میکنه، بشرطی که شما به خودتون و توانمندیهاتون ایمان داشته باشید و یقین داشته باشید که خداوند در وجود شما توان تحمل این مسائل رو قرار داده و اگر این چنین نبود شما رو با این مسائل مواجه نمیکرد.
نکته بعد اینکه، با وجودی که در وجود شما توان و استعداد تحمل سختیها و مشکلات هست ولی باید این استعداد و توانمندی بالقوه رو، بالفعل کنید، اولا باید شرایط حاضر رو بپذیرید، و قبول کنید و به خودتون بگید که «بهرحال و بدلایل گوناگون پدر و مادر من از هم جدا شدند»  وقتی شما شرایط جدید رو پذیرفتید و قبول کردید اولین قدم رو برای تغییر شرایط و بهبود اوضاع رو برداشتید و اونوقته که میتونید مسائل پیش رو را حل کنید.
نکته بعد اینه که، بدونید شما تعیین‏ کننده هستید، شما می‏تونید تصمیم بگیرید که چطور پاسخ بدید: مثل افراد منفعل، معترض و خودسرزنشگر، خودتان را قربانی شرایطی بدونید که خارج از کنترل‏تان است، یا اینکه با شکست مقابله کنید و حوزه اختیارتان را بیشتر کنید. شما تعیین می‏کنید که بعد از ناکامی، دست به چه کار و اندیشه‏ ای بزنید. ممکنه نتونید وقایع گذشته را کنترل کنید، ولی کنترل زمان حال و آینده در دست شماست. این شما هستید که تصمیم میگیرید در برابر وقایع چه واکنشی نشون بدید.
قدم بعدی اینه که شما خودتون رو از جهت جسمی و روحی تقویت کنید، مخصوصا از جهت روحی، تقویت از جهت روحی هم به این صورته که سعی کنید بعد از پذیرش شرایط موجود، برنامه هایی رو برای خودتون در نظر بگیرید برای اینکه تا حد امکان ذهن و افکار شما از این فضا و شرایط خارج بشه، و خدای ناکرده در ورطه غمگینی و افسردگی نیفتید. چون اگر ذهن ما بیکار باشه سریع میره سراغ افکار منفی و آزار دهنده، و این افکار روحیه ما رو به هم میریزن و احساسات منفی پیدا میکنیم، بنابراین باید حتما حتما برنامه ها و سرگرمی هایی داشته باشید که از جهت فکری حتی الامکان کمتر به مسائل ناراحت کننده فکر کنید، برنامه هایی مثل ورزش منظم، مطالعه رمان های جذاب و غیر غمگین، دیدن فیلم های طنز، ملاقات با دوستان و هم کلاسی های نزدیکتون و ...،
نکته بعدی اینه که شما نیاز دارید ناراحتی هاتون رو برونریزی کنید و حرفهاتون رو به کسی بزنید، و اگر شخص مورد اطمینانی بود با او درد و دل کنید یا حداقل مثل همین کاری که الان انجام دادید و برای ما کمی درد و دل کردید انجام بدید، و باز هم اگر تمایل داشته باشید خوشحال میشیم در خدمت شما باشیم و شما هم بیشتر صحبت کنید؛ و اگر کسی نبود، هر موقع ناراحت شدید حتما ناراحتی هاتون رو بر روی کاغذ بیارید و بنویسید.
اما در مورد اینکه بیان کردید، «از طرفی دیگر کسی رو که دوسش دارم من را دوست ندارد»، اولا این یک مسئله ذهنیه، و تا وقتی کسی این مسئله رو به زبان نیاره نمیشه فهمید، یعنی اگر کسی بصورت جدی به شما گفت که من تو رو دوست ندارم، شما میتونید بگید که فلانی منو دوست نداره، ولی در غیر اینصورت نمیتونید مطمئن باشید که اون شما رو دوست نداره، ثانیا بر فرض که واقعا شما رو دوست نداشته باشه، این مسئله یک رفتار از بین هزاران رفتار شماست که با شکست مواجه شده، و نباید شما این مسئله رو به همه زندگیتون و به کلّ وجود و شخصیت تون سرایت بدید، و از بین صدها رفتاری که هر روز در زمینه های مختلف انجام میدید، یکی از این رفتارها با شکست مواجه شده. و از طرفی شما در شرایط خاصی هستید و بشدت، نیازمند همراه و دوست، که ممکنه دیگران بخاطر این شرایط شما، براحتی از شما سو استفاده کنند، بنابراین در این زمینه هم باید بسیار هشیار باشید که بخاطر شرایط خاصی که الان دارید دیگران از شما سو استفاده نکنند.
و نکته پایان اینکه:
رباید دلبر از تو دل، ولی آهسته آهسته              مراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته
سخن دارم ز استادم نخواهد رفت از یادم             که گفتا حل شود مشکل، ولی آهسته آهسته
تحمل کن که سنگ بی بهایی در دل کوهی             شود لعل بسی قابل ولی آهسته آهسته
مزن از ناامیدی دم که آنطفل دبستانی               شود دانشور کامل، ولی آهسته آهسته

بیشتر بخوانید:
پنج روش مقابله با افسردگی